عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : شنبه 17 دی 1390
بازدید : 739
نویسنده : کوروش

 دلایل فروپاشی شاهنشاهی ساسانیان

در واپسین سالهای شاهنشاهی ساسانی اوضاع کشور آشفته گردید. به طوری که بعد از پادشاهی انوشیروان دادگر هرمزد بر تخت نشست و بعد از او خسرو پرویز که این دوره‌ها به نام دوره‌های شکوه و جلال ایرانیان نام گرفته‌است. ولی بعد از آنها در مدت کمتر از ۶ سال در حدود ۶ پادشاه بر تخت نشستند و اوضاع کشور رو به هرج و مرج می‌رفت.

در سال ۱۲ هجری یزدگرد سوم در یک کودتا نظامی توسط افسری به نام رستم فرخزاد بر تخت نشست تا شاید ایران به نظم گذشته خود بازگردد. ولی یزدگرد جوانی میهن پرست ولی بی تجربه بود که برای پادشاهی لیاقت کافی نداشت. سلطنت او هیچ تاثیری در مرتب کردن اوضاع اجتماعی آن زمان نداشت و ایران به مرز فروپاشی و یا شاید بتوان گفت دور جدیدی از شاهنشاهی که افسران پارتی برای آن مبارزه می‌کردند قرار داشت. زیرا افسران پارتی در داخل با ارتش یزدگرد مقابله می‌کردند تا در یک کودتای نظامی به سلسله ساسانیان خاتمه دهند و سلسله جدیدی از پارتیان را روی کار بیاورند.

با این تواصیف در سال ۱۱ هجری ابوبکر در مدینه به جای پیامبر نشست و جنگهای خونین را آغاز کرد که با نام «رده» معروف گردید. او همه قبایل مدینه را متحد کرد و با نام الله همه را در زیر یک پرچم در آورد. خیزشی بزرگی در عربستان آغاز شده بود تا مرزهای عراق و ایران را از آن خود کنند. زیرا عربستان از صحراهای سوزان و گرم و غیر قابل زندگی تشکیل می‌شد و آنان در آرزوی دست یافتن به مکانهایی سرسبز و آب و علف دار بودند. همانطور که در قرآن بهشت آنان مکانهایی است که آب روان و دشتهای سرسبز و زنان زیبا روی و شهد گوارا نامیده شده و آنان را به این مکان وعده داده‌است. ولی ایرانیان که در ایران از تمام این موارد برخوردار بودند آنان را تمسخر می‌کردند و اهمیتی به آنان نمی دادند.

 

فتح حیره و قتل عام آرامی نشین‌های عراق

در سال ۱۲ هجری «مثی ابن حارثه» به فکر افتاد تا حمایت مدینه را جلب کند و و با ابوبکر مذاکره نماید. او اوضاع آشفته ایران را تشریح کرد و از او خواست تا نیرو در اختیارش گذارد تا به جنوب فرات حمله کند و به نام گسترش اسلام غنایم بسیاری را کسب نماید.

به گفته طبری: عربها از شوکت و قدرت ایرانیان خبر داشتند و می‌دانستند که آنان ملتهایی هستند که جهان را به زیر سلطه خود در آورده‌اند. به همین جهت در فکر حمله به ایران نبودند و تنها قصد تصرف شهرهایی از عراق منجمله حیره را کردند.

در سال ۱۲ هجری «خالدبن ولید» رهسپار حیره شد و از تمام قبایل درخواست کمک نمود. او در این جنگهای رشادتهایی از خود نشان داد که نام وی را سیف الله گذاشتند (شمشیر الله). به گفته طبری : در میان راه به حیره دهستان‌های بسیاری برای ایجاد رعب و وحشت به آتش کشیده شد و آنان را ویران نمودند. بعد از ورود به حیره مردم شهر توان مبارزه را در خود ندیدند و قراردادی فی مابین آنان منعقد شد تا سالیانه ۱۹۰ هزار درهم به مدینه باج پرداخت کنند

خالد ابن ولید پس از پیروزی «حیره» و فتح آن شهر به فکر تصرف «مناطق آرامی نشین» عراق افتاد. مردمان آنجا مسیحیان ایرانی بودند که با آرامش زندگی می‌کردند. وی لشگر بزرگی را روانه آنجا نمود. افسر ارشد شهر برای آنکه حاضر به تسلیم نگردید و حاضر به فرار هم نشده بود تصمیم به زنجیر کردن خود و سربازانش کرد. که این نبرد بعدها به «ذات السلاسل» مشهور گردید.

«طبری» می نویسد خالد پس از کشتن سربازان دربند که در حدود ۷۰۰ نفر بودند - زنجیر آنان را به عنوان غنیمت برداشت و افسر مافوق را گردن زد. وزن زنجیرها «هزار رطل» گزارش شد که در حدود ۴۵۰ کیلوگرم بوده‌است. این جنگ در شهر کاظمه در شمال کویت واقع بود که در آن زمان زیر مجموعه امپراتوری ایران بوده‌است. این نخستین بار در تاریخ بشریت بود که زنان و مردان ایرانی توسط عربان قتل عام می‌شدند.

 

فتح بحرین ایران و وادار کردن آنان به دادن خراج

طبری افزوده‌است در سال ۱۰ هجری پیامبر به «منذر ابن ساوی» و «سیبخت» مرزبان هجر(بحرین) نامه‌ای نوشت تا آنان را به اسلام دعوت کند. بحرین در طول هزاران سال متعلق به ایران بود. دو تن مرزبان آنجا اسلام را پذیرفتند ولی مجوسان شهر که زرتشتیان بودند و سکنه شهر را تشکیل می‌دادند مسلمان نشدند و به دستور پیامبر متعهد شدند مبلغ ۱ دینار طلا به عنوان جزیه پرداخت کنند. سپس پیامبر دستور مصادره اموال آتشکده‌های بحرین را داد و زمینهای آنان به تملک مدینه در آمد.

در سال ۱۳ هجری ابوبکر فوت می‌کند و مشاورش عمرابن خطاب با وصیت ابوبکر و آرای مردم خلیفه مسلمانان می‌گردد. جنایاتی که عمر در تاریخ ثبت نمود برای بشریت تعجب انگیز بود. عمر در سال ۱۳ هجری در ماه رمضان راهی فرات جنوبی شد.ولی بخت یار او نبود زیرا سپهسالار ایران به نام بهمن جازویه لشگری بزرگ برای مقابله با وی آماده ساخت. در این نبرد بیش از ۴۰۰۰ عرب کشته شد و فرماندهان و سربازان عربها به بیابانها گریختند. در همین حین ایران مشغول درگیری‌های داخلی بود زیرا افسری به نام فیروزان با هواداران خود مشغول نبرد با رستم فرخزاد بود. بهمن جازویه با کمک مهران به یاری رستم شتافتند تا از کودتای داخلی فیروزان که از پارتیان بود خودداری کنند. طبری ذکر می‌کند : پارتیان بر ضد رستم و پارسی‌ها بر ضد فیرزوان نبرد می‌کردند.

عمر با «جریر ابن عبدالله» قراردادی منعقد ساخت تا هر چه زمین در جنوب عراق است و وی بتواند آنان را به نفع اسلام فتح کند یک چهارمش به تملک خود او و افراد قبیله اش در خواهد آمد و بقیه آن به مدینه تعلق دارد. این وعده عمر قبایلی مانند (اشعر - همدان - نخع - کنده سکون - جز اینها) را ترقیب کرد تا به لشگر اعراب در جنوب عراق بپوندند و یکی شوند. در نتیجه در سال ۱۵ هجری لشگری عظیم وارد جنوب عراق شد و در نتیجه آبادیها ویران شد و زمینهای کشاورزی با خاک یکسان شدند.

 

نبرد قادسیه

رستم در حدود چهار ماه در منطقه بلاش آباد در پادگان آن شهر که بعدها سابط نام گرفت اردو زد تا مبادا لشگر عربها نزدیک پایتخت ایران در تیسفون گردند. رستم از اوضاع ایران به خوبی آگاه بود زیرا خودش شاه را به سلطنت رسانده بود تا کشور به مرز فروپاشی نیافتد و خوب می‌دانست که درگیری‌های داخلی و کودتاهای چند تن از افسران پارتی و اوضاع کشور مانع از یکپارچگی ارتش ایران می‌شود.

از طرف دیگر او با مردمانی وحشی طرف مقابله بود که برای سه هدف آمده بودند یا ایرانیان را مسلمان کنند. یا در راه خدا کشته شوند و یا کافران را بکشند. یا ایران را فتح کنند و از مردم خراج بگیرند. رستم می‌دانست که سپاه ایران دقیقا عکس عربها هستند و آنان برای زنده مانده می‌جنگند نه برای کشته شدن در راه خدا. بنابراین مذاکره با یزدگرد نمود تا شاهنشاه ایران را در خطر عربها قرار دهد. ولی یزدگرد که در فکر شکوه و جلال گذشته ایران بود و از اوضاع خراب ایران اطلاعی نداشت و از طرفی روحیه ملی و وطن پرستانه اش اجازه این را به او نمی‌داد که با عربهای وحشی از در مذاکره در آید فرمان حمله را صادر نمود. او می‌دانست که عربها ملتی بدبخت و گرسنه هستند و ایران چندین بار به آنان کمک نموده و آنان را از قحطی بیرون آورده‌است و همیشه از آنان در برابر کشورهای متجاوز محافظت نموده. لیکن هرگز تصور نمی‌کرد روزی آنان قصد تجاوز به امپراتوری ایران را داشته باشند. بنابراین رستم را وادار به جنگ نمود. ولی باز رستم چندین تن از فرماندهان عرب را دعوت به ایران کرد تا گفتگو کنند. ولی هیچ نتیجه‌ای در بر نداشت.

بلاذری می‌نویسد : که «بص بهری» هزار درهم پول و یک طیلسان به خالد داد و تعهد کرد در تمام امور با لشگر عرب باشد و ضد ایران وارد جنگ شود و افرادش به عنوان جاسوسان مدینه وارد ایران شوند. سپس ابوبکر نامه‌ای به وی داد و وعده کارگزاری خلیفه مسلمانان را به او داد.

رستم فرخزاد در محرم سال ۱۶ هجری با سپاهی ۶۰ هزار نفری از فرات عبور کرد و در کنار شعبه‌ای از فرات اردو زد.

به گفته طبری رستم مذاکره با فرماندهان عرب کرد ولی آنان تنها سه راه را برای او گذاشتند : یا مسلمان شوند - یا بجنگند و کشته شوند - یا حاضر به دادن خراج گردند.

طبری اذعان دارد که بعد از این پیشنهادات رستم با فرماندهان ارتش و شاهنشاه گفتگو نمود. ولی هیچ کدام حاضر به باج دادن به عربها نشدند. «طبری» رستم را پس از این گفتگو همیشه برای ایران در حال گریه می‌نامد. گفتنی است در پایان مذاکرات فرماندهان عرب با رستم آنان این آیه را برای رستم خواندند (((کافران باید با فروتنی و به طیب خاطر باجگذار مسلمانان شوند - سوره توبه - آیه ۲۹)))

رستم از این سخن توهین امیز آنان به خشم آمد و آماده نبردی سخت شد. او می‌دانست که این نبرد آخرین جنگ او خواهد بود و ایران به دست این وحشیان فتح خواهد شد. رستم از رود حیره عبور کرد و دربرابر لشگر اعراب صف آرایی نمود. در این هنگام به گفته بلاذری طوفانی سخت و گرد و غبار بزرگی در بیابانهای شمالی به راه افتاد که طوفان در جهت چشم لشگر ایرانیان بود و موافق جهت لشگر عرب. رستم پس از دیدن این منظره گفت : بنگرید که امروز روز جنگ است و باد هم به کمک عربان آمده‌است و از روبرو بر ما می‌وزد.

فریادهای لشگر عرب از دور به گوش می‌رسده‌است که سپاه را تشویق نموده تا اگر پیروز شوید زمینها - ثروتها - پسران و دختران مجوسان(ایرانی) از آن شما خواهد شد و اگر شکست بخورید بهشت و پاداش اخروی در انتظار شما خواهد بود. به گفته طبری در نبرد قادسیه ۳۳ قبیله عرب با لشگر سعد ابی وقاص همراهی نمودند. عرب چیزی برای از دست دادن نداشت. او آمده بود تا یا به سرزمینهای پر نعمت ایران دست پیدا کند و یا در راه خدا کشته شود. جنگ آغاز شد و روز نخست ایرانیان ۵۰۰ تن از عربان را کشتند. بیشترین کشته شدگان از قبیله بنی سعد بود.

روز دوم ایرانیان بر عربها چیره شدند و بیش از ۲۰۰۰ تن از آنان کشته شدند. در این نبرد ۴ تن از سرداران بزرگ ایران به نامهای پیروزان - بندوان - بهمن جازویه - بزرگمهر همدانی کشته شدند. روز سوم نیز همین گونه بود و عربها دست به شگردی نطامی زدند و چشم فیلهای سپاه را کور کردند و آنان به حالت رمیده شدند و تعداد کثیری از ایرانیان در زیر دست و پای فیلان کشته شدند. روز چهارم نبرد تا پاسی از شب ادامه داشت پس از فرارسیدن شب ایرانیان به اردگاه‌های خویش بازگشتند و سلاحها را بر زمین نهادند و استراحت کردند.

چند ساعت پس از این استراحت شبیخون بزرگی از لشگر عرب به سوی ایرانیان وارد شد و نبرد خونینی در شب هنگام شروع گشت و عده کثیری از ایرانیان و عربها کشته شدند. در همین شب به گفته طبری رستم توسط یک عرب سر بریده شد و شالوده ارتش ایران با کشته شدن رستم فرخزاد از هم پاشیده شد و به ترتیب فرماندهان به قتل رسیدند.

غارت ۱۲۰۰ سال تمدن شاهنشاهی و فتح اولین کاخ سفید جهان ملقب به کاخ تیسفون مدائن با کشته شدن رستم سپاه ایران به حالت متزلزل در آمد و خود شاهنشاه یزدگرد در راس ارتش قرار گرفت و آماده مقابله با مسلمانان در برابر هجوم آنان به پایتخت گشت.

به گفته طبری جنوب عراق بعد از فتح مسلمانان ویران و روستاها و شهرهای آنجا دچار قحطی شد و در سال ۱۷ هجری بخش زیادی از مردم آنجا از گرسنگی تلف شدند. وبا و بیماریهای مرگبار روانه آنجا شد حدود ۹ ماه از رخداد قادسیه سعد ابی وقاص چندین لشگر روانه ماورای فرات کرد. در این هنگام یزدگرد در منطقه بابل عراق بر کرانه فرات مستقر شده بود تا سد راه لشگر مسلمانان از ورود به پایتخت ایران شود.

مهران - هرمزان - نخویرگان که از سرداران ایران بودن وی را یاری دادند فیروزان حدود ۹ ماه پس از قادسیه از سعد ابی وقاص شکست خورد و لشگرش کشته شدند و بابل به تصرف سعد در آمد. این فتح مسلمانان را نزدیک به تیسفون کرد و خطر حمله جدی شد. «هرمزان» برای جمع آوری لشگری از مردم راهی اهواز گشت. «فیروزان» به همین قصد راهی نهاوند شد. «شهریار درکوتی» به نزدیکی تیسفون رفت و در انجا مستقر شد. «نخویرگان» در غرب تیسفون در ناحیه شرقی بابل مستقر شد. «فرخان و پیهومان» هر کدام در نواحی از جنوب غرب تیسفون مستقر شدند.

ولی باز این لشگر آرایی‌ها ایرانی‌ها در برابر عربهای جنگجو و قبایل متعدد عربستان ناچیز بود و از طرفی دیگر کشور در مرحله بحران قرار داشت. به گفته طبری شمار لشگر عرب بیش از ۱۰۰ هزار مرد جنگجو بوده‌است. لشگر ایران بعد از مقاومت‌هایی شکسته شد و عربان تیسفون را محاصره کردند. در نتیجه یزدگرد از ناحیه غرب پایتخت به شرق تیسفون منتقل شد.

شهر تیسفون یکی از آبادترین - پررونق ترین - زیباترین و متمدن ترین شهرهای خاورمیانه بود. ثروتهای ۱۲۰۰ سال شاهنشاهی ایران در آنجا اندوخته شده بود. مجسمه‌های طلای پادشاهان گذشته - مجمسه طلای حیوانان - تاج‌های شاهنشاهی نوشیروان و خسروپرویز - جامهای زرین چندین هزار ساله و... از طرف دیگر خبر این منابع ایران به گوش مردمان عربستان رسید و به گفته تاریخ نویسان عرب بیش از نیم میلیون نفر برای بدست آوردن این جواهرات و طلاها روانه تیسفون شدند. مدافعان ایرانی بیش از دو ماه مقاومت نمودند. در همین حین هیئتی از ایران جهت صلح و پیشنهاد دادن جنوب عراق راهی لشگر عربان شد. ولی مسلمانان آن را رد کردند و محاصره شهر را ادامه دادند. در نتیجه مردمان از گرسنگی گربگان و سگان شهر را خوردند و به تدریج از روی ناچاری شهر را تخلیه کردند تیسفون غربی در سال ۱۹ سقوط کرد. چند ماه بعد کل پایتخت به تصرف عربها در آمد.

طبری می‌نویسد : مسلمانان مهاجم در شهر به کافورهای بسیاری برخوردند و به خیال آنکه آنها نمک هستند کافورها را در غدا ریخته ولی بعد از طعم تلخ کافور متوجه شدند که نمک نیست. آنان کافورهای بسیاری را به یک تاجر دادند و از او در قبال آنهمه کافور یک پیراهن گرفتند.

طبری ذکر می‌کند : عده زیادی از مسلمانان وقتی جامهای طلا را در کاخ دیدند رنگ سفید نقره را به رنگ زرد طلا ترجیح دادن و فریاد می‌زدند - چه کسی حاضر است که جامهای زرد را با جامهای سفید عوض نماید.

بلاذری درباره فتح شهر ابله می‌نویسد : جنگجویان مسلمان در شهر با کلوچه‌های ایرانی برخوردند که به آنان گفته شده بود این کلوچه‌های باعث فربه شدن انسان می‌شود. سپس آنان تعدادی از این کلوچه‌ها را خوردند و به بازوان خود نگریستند و پرسیدند پس چرا هیچ تفاوتی حاصل نشد؟

طبری گنجینه ایران در تیسفون را بالغ بر ۸۶۵ میلیون درهم تخمین زده‌است که در تاریخ بشریت یکی از بی سابقه ترین اموال حکومتی بوده‌است. وی می‌گوید - بعد از آنکه خمس این مبلغ برای خلیفه جدا شد - بقیه جواهرات و گنجینه پادشاهان گذشته ایران بین ۶۰ هزار جنگچوی مسلمان تقسیم شد و به هر کدام از آنان ۱۲ هزار درهم رسید.

یکی دیگر از فجایع پاره شده فرش بهارستان بود. این فرش که در ۹۰۰ متر مربع (۶۰ ذرع در ۶۰ ذرع) از ابریشم و زمرد و جواهرات بافته شده بود نمونه‌ای از هنر و عظمت ایران بود و شاهان را در شکارگاه و بزمهای سالانه و باغهای وسیع نشان می‌داد. مسلمانان فرش بهارستان را روانه مدینه نمودند تا خلیفه از آن بهره برد. عمر با دیدن این هنر شگفت تاریخی بر آن شد تا آنرا به عنوان فتوحات اسلام نگه دارد و نشان از بزرگی اسلام و مبارزات مردمان عرب قرار دهد. لیکن علی ابی ابیطالب (امام علی) با نگهداری این کالای پر ارزش مخالفت نمود و گفت این کالای با ارزش باید بین همه بزرگان تقسیم شود تا همگان بهره بردند. بدین گونه فرش تکه تکه شد و هر تکه به بزرگی از شهر داده شد و خود علی قسمت خود را با قیمت ۲۰ هزار درهم فروخت.

یکی دیگر از افتخارات تاریخ ایران درفش ملی کاویانی بود که از زمان اردشیر بابکان تا آن روز دست به دست چرخیده بود و هر پادشاهی به آن جواهری نصب می‌نموده و در تمام جنگها به عنوان پرچم ایران حمل می‌شده زیرا آنرا یادگار فتح کاوه آهنگر و درفش چرمی او علیه ضحاک می‌دانستد. مسعودی می‌نویسد : درفش از پوست پلنگ ساخته شده بود و نگینهای یاقوت و مروارید و جواهرات سلطنتی به آن آویزان بوده مسعودی قیمت درفش کاویانی را بالغ بر دو میلیون و دویست هزار درهم تخمین زده‌است مسعودی اذعان می‌کند که درفش اصلی در خزانه ملی نگهداری می‌شده و درفشی مشابه در جنگهای برده می‌شده‌است. به گفته وی عربها اورنگ سلطنتی خسرو پرویز و دیگر اشیایی که از طلا ساخته شده بودند مانند مجسمه سر پادشاهان گذشته را ذوب کردند و از آن شمش طلا گرفتند.

«سعد» که مرد زیرکی بود از دیدن آنهمه جلال و جبروت یکه خورد و تصمیم بر آن گرفت که در آنجا بماند و سپاهیان دیگری را روانه جنگ با ایرانیان کند تا خود از آنهمه بزرگی و عظمت و زنان زیبای روی ایرانی که به اسارت در آمده بودند بهره گیرد. که بعدها برادرش چندین بار به این کار او اعتراض نمود.

 

نبرد جلولا - تکریت و خانقین

به گفته طبری لشگر اعراب ۸۰ بار به شهر جلولا حمله کرد. زیرا نیروهای ایرانی به مقابله برخواسته بودند. اما فرمانده ایرانیان شخصی به نام خورزاد خورهرمزد (پسر عموی رستم) بود که تا آخرین دم جنگید. به دلیل طولانی شدن جنگ نیروهای اعراب چندین ماه در نزدیکی جلولا منتظر ماندند. در همین اثنا چند لشگر به شمار عربها اضافه شد. آنان شروع به آتش کشیدن مزارع و روستاهای اطراف کردند تا رعب و وحشت در دل مردمان شهر جلولا ایجاد شود.

به گفته طبری مهران جان سالم بدر برد ولی در جنگ دیگری کشته شد. ولی فیروز از دیگر مبارزان ایرانی خود را به شادفیروز رساند تا لشگری برای مبارزه مهیا کند. جلولا به رسم دیرینه عرب تاراج شد و غنائم بسیاری بدست آمد. به طوری که به هر مسلمان ۹۰۰۰ درهم رسید.(طبری) خمس گاوها و گوسفندان شهر که به مدینه فرستاده شد بالغ بر ۶ میلیون درهم شد.

ایران به دلیل آنکه ۸ قرن در مقام امپراتوری منطقه قرار داشت و قبل از آن بزرگترین کشور آسیا به حساب می‌آمده دارای ثروتهای بیکرانی بود که به دست اعراب افتاد. پس از سقوط پایتخت یزدگرد پادگان شادفیروز را بدست «خسروشنوم» سپرد و خود با سپاهی راهی ری شد تا لشگری از مناطق اطراف جمع آوری کند و بازگردد.

 

تاراج خوزستان توسط سپاه اعراب

خوزستان از سال ۱۷ زیر یورش اعراب قرار گرفت. مهمترین قبیله تارجگر عرب «بنی تمیم» نام داشت. «هرمزان» از خاندان قدیمی خوزستان بودند. او لشگری را مهیا ساخت تا جلوی ارتش عرب را بگیرد. پس از رسیدن سپاه اعراب به «بازار خوزی هاً آنجا را تاراج نمودند و هرمزان در مناطق اطراف شکست خورد و حاضر به تسلیم شد. طبق قراردادی که منعقد شد مناطق»مهرگان کدک«و»هرمزاردشیر" در دست وی باقی ماند و او والی شهر شد و او یکی از باجگذاران مدینه شد. ولی قرارداد صلح چند ماهی دوام نیافت وهرمزان دست به شورش زد. دوباره لشگری عازم شهر شد برای بار دوم قرارداد منعقد شد. ولی باز هم دوام نیافت و هرمزان مجبور به عقب نشینی به شوشتر شد.

به گفته طبری بیش از ۸۰ حمله به شوشتر برای نابودی هرمزان صورت گرفت.وی با هوادارانی که داشت به درون دژی قرار گرفت و مبارزه کرد. اعراب دژ را محاصره کردند ولی او حاضر به تسلیم نشد. در نهایت وی مجبور به درخواست امان نامه داد. او را بسته شده به مدینه بردند وی اولین سرداری بود که زنده تحویل خلیفه مسلمانان می‌شد. در نتیجه عمر به وی گفت که یا اسلام بیاورد و یا کشته شود. وی با پذیرفتن اسلام جان خود را حفظ کرد. عمر برای او خانه‌ای تهیه کرد و مقرری ۲۰۰۰ درهم در سال تعین کرد. بعدها که عمر ابن خطاب امیرالمومنین توسط ایرانیان ترور شد معلوم گشت هرمزان یکی از تهیه کنندگان این ترور بوده‌است هرمزان بعدها توسط عبیدالله پسر عمر کشته شد. از اموال شوشتر به هر سوار ۳۰۰۰ درهم رسید و هر پیاده ۱۰۰۰ درهم. (سال ۲۱ هجری)

 

جنگ نهاوند - ری - دماوند - اهواز با لشگر اعراب

به گفته طبری در نبرد نهاوند به فرماندهی فیروزان سپهسالار دلیر ایران به قدری از ایرانیان کشته شد که زمین از خونها لغزنده شد و اسبان لیز خوردند و لاشه‌ها در شهر فراوان در سال ۲۱ هجری. در سال ۲۲ هجری به گفته طبری ری به دست نعیم ابن مقرن تاراج شد و ثروتهایی که از ری به دست مسلمانان افتاد دست کمی از فتح کاخ سفید تیسفون پایتخت امپراتوری ایران در بغداد نداشت. که پس از فتح ری مقرر شد این شهر ۵۰۰ هزار درهم در سال به کوفه باج دهد. پس از ری نوبت به دماوند رسید و فرماندار شهر «مهست مغان مردانشاه» بود راهی جز تسلیم نداشت مقرر شد سالانه مبلغ ۲۰۰ هزار درهم باج به کوفه پرداخت نماید.

 

فتح گناوه

در مدارک عربی از این شهر به نام «توج» یاد شده‌است و طبری از زبان یکی از کشتارگران مسلمان چنین می‌نویسد : تلاش برای تصرف شهر مدت زیادی به طول انجامید ولی سرانجام ایرانیان شکست یافتند و کشتار زیادی از آنان در شهر شد و تمامی اموال آنان تاراج گردید طوایف دیگری که در اطراف سواحل جنوی خلیج فارس بودند و دین شان مسیحی بود تسلیم شدند و حاضر به پرداخت خراج گردیدند. ولی فرمانده ارتش شهر که شخصی به نام «شهرک» بود حاضر به تسلیم نشد و در نتیجه در «ریشهر» اردو زد و آماده نبرد با مسلمانان عرب شد و در نبرد سختی که میان آنان روی داد وی کشته شد و اطرافیان اش به قتل رسیدند. بلاذری می‌نویسد : مبارزه به طول انجامید ولی در نهایت ایرانیان و شهرک کشته شدند و شهر به دست عربهای مسلمان فتح شد و غنایم زیادی را بدست آوردند. بعد از آن «فسا و داراب» بدست لشگر مسلمانان تصرف شد.

طبری در باره قصد حمله عربها به شهر «مک کران» (واقع در سیستان و بلوچستان امروزی) می‌گوید : عمر درباره این شهر از فرمانده لشگرش پرسید : این شهر چگونه‌است ؟ وی گفت - دشتی است کوهستانی - آبش گل آلود - میوه اش کهور - مردمانش قهرمان - خیرش ناچیز - شرش دراز و فراوانیش انداک. عمر گفت تا زمانی که مردم از من اطاعت می‌کنند لشگری به چنین جایی نخواهم فرستاد.

لیکن عمر «عمر بن خطاب» کفاف نداد و او به دست ایرانیان ترور شد و به هلاکت رسید. پس از وی عثمان به خلافت رسید و او ۱٫۵ سال لشگر کشی به ایران را به تعویق انداخت.

بلاذری تاریخ نگار مشهور عرب در باره مقاومت ایرانیان در برابر مسلمانان در سالهای ۱۶ تا ۲۳ هجری این چنین می‌نویسد:

«عتبه ابن غزوان» به شهر ابله حمله کرد و با مردمانش جنگید و شهر را با کشتار و قوه قهریه تصرف کرد. سپس به سوی فرات رفت (شهرکی در نزدیکی کوفه) که مقابلش فرمانده ایران بود به نام «مجاشع ابن مسعود سلمی» که به دستور شاهنشاه ایران والی آن شهر شده بود زیرا شاهنشاه ایران از خود مردمان همان شهرها والی یا فرماندار انتخاب می‌کرد. «عتبه ابن غزوان» با وی با جنگ وارد شد و پس از جنگ خونین پیروز بیرون آمد و شهر با قوه قهریه گشوده شد.

سپس به «مذار» در بین کوفه و بصره لشگر کشید. مرزبان آنجا که ایرانی بود با مردمان شهر مقاومت نمودند و جنگیدند ولی الله آنان را شکست داد و تمام کسانی را که با وی بودند بوسیله «عتبه» فرمانده مسلمانان گردن زده شدند. سپس «عتبه» فرمانده عرب به سوی «دشتمیشان» لشگر کشید. مردم آن شهر برای مبارزه آماده شدند و در صدد حمله آمدند. عتبه تصمیم گرفت به آنان شبیخون بزند. زیرا که شبیخون سبب مرعوب شدن و کشتنشان می‌گردد. الله آنان را شکست داد و عتبه دهداران آن شهر را کشتار کرد و از آنجا راهی «ابرقباد» شد و الله آن شهر را برای وی گشود. بعد از آن عتبه با مردمان شهر فرات وارد نبرد شد. همسر عتبه در جنگ حضور داشت و فریاد می‌زد اگر پیروز نشوید شما را به خودمان راه نخواهیم داد. پس از نبرد با ایرانیان شهر فتح شد و غنایم جنگی نصیب لشگریان عرب شد در این جنگ تنها کسی که سواد خواندن و نوشتن داشت زیاد (ابن سمیه) بود که وی جوانی کاکلی بود و مامور صورت برداری از اموال مردمان شهر بود. وی روزی دو درهم حقوق دریافت می‌کرد. در آن زمان عتبه - «مغیره بن شعبه» جانشین وی در بصره بود.

پیمان صلح به زودی بین «دهکان میسان» و مسلمانان عرب نقض شد و ایرانیان مسیحی آنجا از در مبارزه برخواستند. مغیره بن شعبه به مسیحیان حمله ور شد و دهدار آنجا را به قتل رساند زمینهایشان را مصادره کرد و گزارش کشتار آن شهر را برای عمر فرستاد. عمر فرمان والی شهر را برای مغیره صادر کرد و او والی بصره شد و چندین سال در این مقام بود تا زمانی که موضوع زنای او با زن شوهر داری فاش شد. مغیره فرماندار بصره شد و بعد از آن به آبادی موسوم به «بازار اهواز» حمله برد و فرماندار انجا را (دهکان بیرواز) مجبور به صلح نمود. ولی صلح بعد از مدتی توسط ایرانیان نقض شد و جنگ شروع گشت. ابوموسا اشعری که بعد از او فرماندار بصره شده بود راه وی را ادامه داد و بازار اهواز و نهرتیری (تیره رود) را با جنگ شکست داد و آنجا را فتح نمود. در نتیجه روستا پس از روستا و رودی پس از رود گشوده شد و عجمان (ایرانی‌ها) از برابر آنان گریختند و مسلمانان زمینهایشان را گرفتند و از مجوسان (زرتشتیان) خراج گرفتند و یا به اسلام گرویدند و یا مبارزه کردند و کشته گردیدند.

شویس عدوی درباره غارت ایرانیان توسط سپاه اعراب روایت کرده‌است. مسلمانان به اهواز لشگر کشیدند و در آنجا مردمانی از «جتها» و «اساوره» حضور داشتند. با آنان با دشواری جنگیدن و نبرد سختی در گرفت. ولی آنان (ایرانیان) شکست خوردند و افراد زیادی را به اسارت گرفتیم و زنان و دخترانشان را بین خودمان تقسیم کردیم.

سپس ابوموسا به میان آذر (مناذر) لشگر کشید و با ایرانیان آنجا وارد نبرد شد. جنگ سختی درگرفت. «مهاجر ابن زیاد حارثی» برادر ربیع ان زیاد که روزه دار بود و بر آن بود تا خود را تسلیم الله کند مجبور به نوشیدن آب شد و وارد جنگ شد. سلاحی بر دست گرفت و آماده شهید شدن گشت. او در نبرد با ایرانیان کشته شد و مردمان آنجا سرش را بریدند و در سردرب کاخشان در شهر آویزان کردند. سپس ابوموسا - ربیع ابن زیاد را برای جنگ با شهر مناذر مامور کرد.

ربیع ابن زیاد با لشگرش وارد شهر شد و تمام سکنه‌ای که قادر به جنگ بودند که اکثرا مردان بودن را کشت و زنان و کودکان را به اسارت گرفت. در نتیجه «مناذر کوچک» و «مناذر بزرگ» دو شهر مهم عراق که زیر نظر پادشاه ایران بود و ایرانیان در آنجا سکنی گزیده بودند توسط مسلمانان فتح شد. سپس ابوموسا به شوش لشگر کشید و با مردمانش جنگ 

 

ایرانیان شوشی به نبرد پرداختند و ابوموسا آنقدر شهر را محاصره نمود تا قحطی در شهر آمد و غذا و آب سکنه به اتمام رسید. سپس ایرانیان درخواست امان کردند و از سر صلح وارد شدند. مرزبان شوش درخواست اماننامه برای ۸۰ نفر از سکنه شهر داد که نام خودش در لیست نبود. ابوموسا آن ۸۰ نفر را بخشید ولی گردن مرزبان شوش را از بدن جدا کرد و به جز آن ۸۰ نفر کلیه مردان شهر را بکشت و اموال و زنان آنجا را به اسارت گرفت.

بعد از آن ابوموسا با مردم رامهرمز قرارداد باج سالیانه بست که مبلغ ۹۰۰ هزار درهم به مسلمانان پرداخت کنند. بعد از اتمام زمان قراداد وی «ابومریم حنفی» را به جنگ با آنان روانه ساخت زیرا مردمان کفر ورزیده بودند. ایرانیان مقابله نمودند ولی درنهایت لشگر اعراب با قوه قهریه آن شهر را فتح کردند. بعد از آن شهر «سرک» مثل رامهرمز قرارداد باج سالیانه به مسلمانان را نقض کردند و از دادن باج سرباز زدند. پس «حارثه این بدر غدانی» مامور جنگ با مردمان شهر شد و با لشگری عظیم راهی شهر شد. ولی او نتوانست شهر را بگشاید. پس از «عبدالله ابن عامر» کمک خواست و او با لشگری راهی شد و شهر را با قتل مردمانش فتح نمودند.

سپس ابوموسا اشعری به شوشتر لشگر کشید. دشمن (ایرانیان) نیروی بسیاری در شوشتر آماده کرده بود تا درب ورودی شهر را ببندد و مبارزه کند. اشعری به عمر ابن خطاب خلیفه و امیرالمومنین آن زمان نامه داد و درخواست مدد کرد. سپس عمر ابن خطاب از «عمار ابن یاسر» کمک خواست. او «جریر ابن عبدالله بجلی» را مامور شوشتر کرد مردم شوشتر با سختی و مشقت بسیاری با آنان جنگیدند و کشته‌های بسیاری داده شد. ولی در نهایت مسلمانان وارد شوشتر شدند و چون سکنه ایرانی شهر - مسلمانان را در شهر دیدن برای آنکه زنان و فرزندانشان به دست مسلمانان نیافتد آنان را در چاه انداختند. در آخر شوشتر مجبور به صلح شد. ولی چندی نگذشت که سر عصیان برافراشت و مسلمانان دوباره به آنجا حمله ور شدند. جنگجویان ایرانی را کشتند و زنانشان را به اسارت برداشتند. سپس ابوموسا به جندی شاپور در خوزستان لشگر کشید. مردم شهر نتواستند مقابله کنند و درخواست صلح دادند. ولی بعد از مدتی شوریدند و در نتیجه «ابوموسا ربیع ابن زیاد» به شهر حمله ور شد و آنان را کشتار نمود سپس «ایذه» پس از جنگی سخت و طولانی گشوده شد و به دست مسلمانان افتاد.

سپس «علا حضرمی» که کارگزار عمر ابن خطاب بود در بحرین لشگری را روانه یکی از جزایر پارسیان کرد که در کنار خلیج فارس بود. عده معدود آن جزیره مجبور به صلح شدند و درخواست امان نامه کردند و به پرداخت باج سالیانه سر فرو آوردند. سپس لشگر اعراب وارد فارس شد. «شهرک» که مرزبان فارس بود با لشگری عظیم به سوی عربها شتافت. وی در «راشهر» که زمینهای شاپور نام داشت با آنان وارد جنگ شد. «حکم ابن ابی العاص» نیز به یاری مسلمانان شتافت و شهرک را شکست داد. در نتیجه مشرکان (ایرانیان) را الله در هم کوبید و او«راشهر» را با قوه قهریه و جنگ فتح نمود.

فتح مسلمانان در راشهر همچون فتح قادیسه دارای اهمیت بود و غنایم زیادی نصیب لشگر اعراب شد ابوموسا از بصره درخواست کمک خواست تا روانه فارس شود. «هرم ابن حیان عبدی» نیز به یاری آنان شتافت و در نتیجه روانه «کازرون» شدند و دژی به نام «شبیر» را محاصره نمودند. این محاصره طولانی و طاقت فرسا گشت. پس از جنگی سخت با ایرانیان دژ گشوده شد و لشگر ا

تاریخ : شنبه 17 دی 1390
بازدید : 619
نویسنده : کوروش

 

روزهای همنام با دوازده ماه و جشن‌های ماهانه [ویرایش]

نام‌های دوازده‌گانه ماه‌ها با دوازده نام از اسامی روزها، مشترک هستند. در مثل فروردین نخستین ماه سال و آغاز بهار است در حالی که روز نوزدهم هر ماه نیز فروردین نامیده می‌شود یا اردیبهشت دومین ماه و سومین روز ماه نیز به شمار می‌رفته‌است. بدین شیوه هرگاه نام روز و ماهی موافق می‌افتاد، آن روز را جشن می‌گرفتند و از این رهگذر دوازده جشن در سال که بهتر است آنها را جشن‌های ماهانه بنامیم، پدید می‌آمد. این جشن‌ها در جدول زیر نمایان است:

 

  نام ماه تاریخ روز و نام روز نام جشن
۱ فروردین روز نوزدهم، روز فروردین جشن فروردگان
۲ اردیبهشت روز سوم، روزاردیبهشت‌ جشن اردیبهشتگان
۳ خرداد روز ششم، روز خرداد جشن خردادگان
۴ تیر روز سیزدهم، روز تیر جشن تیرگان
۵ امرداد روز هفتم، روز امرداد جشن امردادگان
۶ شهریور روز چهارم، روز شهریور جشن شهریورگان
۷ مهر روز شانزدهم، روز مهر جشن مهرگان
۸ آبان روز دهم، روز آبان جشن آبانگان
۹ آذر روز نهم، روز آذر جشن آذرگان
۱۰ دی روز یکم، روز هرمزد خرم روز
۱۱ بهمن روز دوم، روز بهمن جشن بهمنگان
۱۲ سپندارمذ روز پنجم، روز سپندارمذ جشن اسفندگان

اینها جشن‌های دوازده‌گانهٔ سال می‌باشد که در روزگار ساسانیان پیش از آن با آداب و تشریفاتی فراوان برگزار می‌شد.[۸]

اردیبهشتگان [ویرایش]

اردیبهشتگان یا گلستان‌جشن از جملهٔ جشن‌های آتش است. روز سوم از هر ماه به نام اردیبهشت می‌باشد و سوم ماه اردیبهشت جشن اردیبهشت‌گان برگزار می‌شد.خلف تبریزی آورده که در این روز نیک است به معبد و آتشکده رفتن و از پادشاهان حاجت خود خواستن و به جنگ و کارزار شدن.[۹]

خردادگان [ویرایش]

در روز ششم از ماه خرداد به مناسبت برخورد نام ماه و روز مطابق معمول جشنی برگزار می شده موسوم به خردادگان که کوشیار گیلانی آن را عبدالبقر ضبط کرده‌است.[۱۰]

جشن تیرگان [ویرایش]

روز سیزدهم تیر ماه که به نام تیر یا تِشتًر از ایزدان مهم ایران باستان نام گذاری شده یکی از مهم ترین جشن های ایرانیان واقع است. این جشن موسوم به تیرگان به گفتهٔ اغلب منابع تاریخی در بزرگداشت واقعهٔ تیراندازی آرش کمانگیر است. ابوریحان بیرونی از دو تیرگان کوچک و بزرگ یاد می‌کند که اولی در روز سیزدهم و دومی در روز چهاردهم واقع بود و دربارهٔ علت آن نوشته‌است، تیرگان کوچک زمان پرتاب تیر و تیرگان بزرگ هنگامی است که خبر آوردند تیر به کجا افتاده‌است. باز در منابع آمده‌است که ایرانیان در این روز به شست‌و‌شوی تن می‌پرداختند. ظاهراً این جشن در ایران و برخی کشورهای همسایه با شکوه بسیار و در دامان طبیعت برگزار می‌شده‌است.[۱۱]

جشن شهریورگان یا آذرجشن [ویرایش]

شهریور امشاسپند ایزد نماد شهریاری آرمانی و نیز نگاهبان فلزات است که ششمین ماه سال و چهارمین روز ماه را به نامش نام گذاری کرده‌اند. بدین ترتیب در ایران باستان در روز چهارم شهریور ماه جشن موسوم به شهریورگان برگزار می‌شد. این جشن آذرجشن هم نامیده شده و جزء جشن‌های آتش است. مردم در خانه آتش می‌افروختند و پس از ستایش و نیایش برای صرف خوراکی گرد هم می‌آمدند.[۱۲]

جشن امردادگان [ویرایش]

روز هفتم هر ماه امرداد نام دارد و مطابق معمول روز هفتم از ماه امرداد جشن امردادگان برگزار می شد که در دوران باستان و عصر ساسانی و پس از آن مراسم و آدابی در دشت و فضای باز انجام می شد. ابوریحان گوید «… مرداد ماه که روز هفتم آن مرداد روز است و آن روز را به انگیزهٔ پیش آمدن دو نام با هم، جشن می‌گرفتند. معنای امرداد آن است که مرگ و نیستی نداشته باشد. امرداد فرشته‌ای است که به نگهداری جهان و آراستن غذاها و داروها که اصل آن از نباتات است و بر کنار کردن گرسنگی و زیان و بیماری‌ها می‌باشد، موکل است…»[۱۳]

جشن مهرگان [ویرایش]

سال ایرانیان باستان، به صورتی که آن را در سنگ نوشته‌های داریوش بزرگ در بیستون می‌یابیم، در پاییز آغاز می‌شد و جشن بسیار معروفمهرگان (بگیاد) ایرانیان باستان، در اصل جشن اول سال ایرانیان بوده‌است.[۱۴] در اواخر فرمانروایی داریوش بزرگ، سال اوستایی نو، سال دینی زرتشتی گشت و روز اول سال به اول فروردین، عید نوروز منتقل شد.[۱۵] به همین جهت بسیاری از مراسم ملی مذهبی نوروز و مهرگان همانندی و یکسانی دارند. یکی از بارزترین مراسم نوروز و مهرگان بار عام شاهان بود.[۱۶]

جشن آبانگان [ویرایش]

نزد ایرانیان باستان پس از آتش دومین عنصر مقدس آب بود که دربارهٔ احترام به آن و ضرورت پاکیزه نگاه داشتن این عنصر زندگی بخش تأکیدهای فراوان شده‌است. بر اساس همین اهمیت هشتمین ماه سال و دهمین روز ماه به پاس احترام به این عنصر و ایزد موکل بر آن نام گذاری شده‌است. آبانگان جشنی بوده‌است که ظاهراً به صورت همگانی و با حضور در کنار آب ها و پرداختن به جشن و شادی و خوردن و نوشیدن و نیز خواندن نیایش‌های مربوط به ایزدان آب ها برگزار می‌شده‌است. در ایران امروز این جشن در روز چهارم آبان تقویم کنونی واقع است اما اثری از برگزاری آن در ایران دیده نمی‌شود ولی پارسیان هند هنوز با پوشیدن لباس سفید و حضور در کنار آب‌های طبیعت این روز را گرامی می‌دارند.[۱۷]

جشن آذرگان [ویرایش]

نهمین روز ماه آذر به سبب توافق دو نام طبق رسم جشن گرفته می‌شد. این جشن موسوم به آذرگان نیز از زمرهٔ جشن‌های آتش شمرده می‌شود و به همین دلیل بیرونی گفته‌است زرتشت به پیروان خود فرمود که در این روز به زیارت آتشکدهها بروند و قربانی کنند و در امور عالم به مشاوره بپردازند امروزه این جشن که در تقویم کنونی در سوم آذرماه واقع‌است، همانند بسیاری از جشن‌های دیگر جنبهٔ ملی خود را از دست داده و تنها زرتشتیان هنوز با رفتن به آتشکده و خواندن نیایش آن را گرامی می‌دارند.

 


تاریخ : شنبه 17 دی 1390
بازدید : 733
نویسنده : کوروش

 مهاجرت و جدایی آریاییان [ویرایش]

 
بعدها اقوام آریایی نیز به جهاتی شاید اقتصادی مهاجرت کردند و دسته‌ای به طرف ایران و هند روان شدند.[۶]
 
تاریخ جدا شدن شعبهٔ هندو ایرانی از سایر آریاییان معلوم نیست ولی می‌دانیم که آریاییان هندی حدود ۱۲۰۰ پیش از میلاد پنجاب را در تصرف داشتند. آغاز مهاجرت آریاییان به ایران را برخی ۲۰۰۰ سال پیش از میلاد مسیح دانسته‌اند.[۷] تدریجاً جدایی در شاخه هندوایرانی بیشتر شد و بالاخره هندوها بنام مردم هندوآریایی در شمال غربی هند مستقر شدند. هندوان آریایی پس از ورود خود به شمال هند آنجا را آریاورته خواندند و در زمان متأخر آریاورته را هندوستان نامیدند. بعدها همین نام که مختص شمال کشور هند بود به سراسر خاک بسیار فراخ هند اطلاق گردید.[۸] آریاییهایی که در فلات ایران اقامت گزیده و با مردم بومی در آمیختند، ایرانی خوانده شدند.[۹] نام آریائی اصلاً به معنی نجیب و شریف است و نام ایران به معنی سرزمین آریاییان از همین لفظ گرفته شده‌است.[۱۰]
 
معتقدات آریاییان [ویرایش]

تاریخ : شنبه 17 دی 1390
بازدید : 601
نویسنده : کوروش

 

تعریف آریایی [ویرایش]

آریایی اصطلاحی است که به معانی متعدد اطلاق شده‌است بر طبق یکی از تعاریف آریاییان کسانی هستند که به زبان آریایی تکلم می‌کنند، حال رنگ پوستشان یا خونشان از هر نژاد که باشد، تفاوتی ندارد و در این تعریف منظوری جز از نظر زبان آنان نیست. زبان آریایی یا آرین از نظر زبانشناسی زبانیست که به دستهٔ زبانی هندوایرانی، از طایفهٔ هندواروپایی داده شده‌است.[۲]

اَئیریه یا آریایی نام یکی از اقوام هندواروپایی است. در اینجا باید یادآور شویم که تنها مورد کاربرد مجاز اصطلاح آریایی درباره اقوامی است که در ازمنه باستانی خود، خویشتن را آریا می‌نامیدند. هندیان و ایرانیان (پارس‌ها، مادها و الان‌ها و سکاها و اقوام ایرانی زبان آسیای میانه) خود را آریا می‌خواندند.[۳]

آریایی فقط به ایرانیان و هندوان اطلاق می‌شود نه به اقوام دیگر معروف به هندواروپایی، آنها هر یک با نام قومی خودشان چون ژرمن، لاتین،اسلاو و جز اینها از همدیگر باز شناخته می‌شوند. در قرن گذشته چند تن از دانشمندان به اشتباه کلمه آریایی را به همهٔ اقوام هندواروپایی اطلاق کردند اما این خطا دیری نپائید. در کشور آلمان نیز در زمان قدرت گرفتن حزب نازیها کلمهٔ آریایی بار دیگر رنگ و رویی دیگر گرفت و همهٔ اقوام هندواروپایی را در مقابل اقوام سامی و مغول‌نژاد آریایی خواندند. امروزه آریایی فقط به اقوام دو نژاد هندوایرانی اختصاص دارد.[۴]

 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
هندواروپایی
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
هندوایرانی
 
 
 
اروپایی
 
ژرمن
 
لاتین
 
اسلاو
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
اقوام ایرانی تبار
 
فلات ایران
 
آسیای میانه
 
 
 
 
 
 
 
هندوآریایی
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
اقوام ایرانی تبار ساکن
 
 
 
عشایر ایرانی‌تبار
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
شمال غربی فلات ایران:مادها
 
جنوب غربی فلات ایران:پارس‌ها
 
شمال شرقی فلات ایران:تمدن آمودریا:بلخ-مرو
 
آسیای میانه تمدن آمودریا:سغد
 
آسیای میانه تمدن آمودریا:خوارزم
 
آسیای میانه تریم باسین:ختن-سکاها
 
 
 
منطقهٔاوکراین:کیمری-سکاها-

تاریخ : شنبه 17 دی 1390
بازدید : 1104
نویسنده : کوروش

 

شجره‌نامه [ویرایش]

 
 
 
 
 
 
کی‌قباد
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
کی‌اپیوه
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
کی‌بیرشن
 
کی‌پیسین
 
کی‌آرش
 
کی‌کاووس
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
مَنوش
 
 
 
 
 
سیاوش
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
اوزان
 
 
 
 
 
کی‌خسرو
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
کی‌لهراسپ
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
زریر
 
 
 
 
کی‌ویشتاسپ
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
بستور
تاریخ : شنبه 17 دی 1390
بازدید : 610
نویسنده : کوروش

 

واژه‌شناسی [ویرایش]

کیانیان (در اصل کَیان یا کَویان) جمع واژهٔ «کَی»، به معنای حکیم و دانشمند می‌باشد. این واژه در اوستا به شکل «کَوی» آمده‌است.[۲]

کَویان (کیانیان) در اوستا [ویرایش]

کَوی‌ها و کَرپنان (karpan) در اوستا گروهی خاص از روحانیانِ دارای مذهب دیو یسنا هستند که با زرتشت دشمنی می‌کردند.[۲] اما از هشت تن نیز -که مردمانی نیک بودند و پیش از زرتشت زندگی می‌کردند- با لقب کَوی یاد شده است. اسامی این هشت تن از این قرار است:

کَوی‌کوات (Kavi Kavat)، به فارسی: کی‌قباد

کَوی‌ائی‌پی‌وُهو (Kavi Aipivohu)

کَوی‌اوسَذَن (Kavi Usazn)، به فارسی: کی‌کاووس

کَوی‌اَرشن (Kavi Arshan) به فارسی:کی‌آرش

کَوی‌پیسینه (Kavi Pisinah) به فارسی:کی‌پشین

کَوی‌بیَّرشن (Kavi Byarshan)

کَوی‌سیّاوَرشَن (Kavi Syavarshan)، به فارسی: کی‌سیاوش

کَوی‌هئوسرَوَه (Kavi Haosravah)، به فارسی: کی‌خسرو

از این افراد، کی‌قباد، کی‌کاووس و کی‌خسرو به پادشاهی رسیدند. دو تن دیگر نیز خارج از این گروه، در سلسلهٔ کیانیان، در زمان زرتشت می‌زیسته‌اند:

اَئوروت‌اَسپَ (Aurvataspa)، به فارسی: کی‌لهراسپ و کَوی‌ویشتاسپَ (Kavi Vishataspa)، به فارسی: کی‌گشتاسپ.[۳]

پادشاهان کیان



:: برچسب‌ها: واژه شناسی ,
تاریخ : شنبه 17 دی 1390
بازدید : 770
نویسنده : کوروش

 

داستان تولد کوروش در کتاب هرودوت 

آژی دهاک (پدربزرگ کوروش) شبی خواب دید که از دخترش آنقدر آب خارج شد که همدان و کشور ماد و تمام سرزمین آسیا را غرق کرد. آژی دهاک تعبیر خواب خویش را از مغ‌ها پرسش کرد. آنها گفتند از او فرزندی پدید خواهد آمد که بر ماد غلبه خواهد کرد. این موضوع سبب شد که آژی دهاک تصمیم بگیرد دخترش را به بزرگان ماد ندهد، زیرا می‌ترسید که دامادش مدعی خطرناکی برای تخت و تاج او بشود. بنابر این آژی دهاک دختر خود را به کمبوجیه یکم یکی از پارسیان، به زناشویی داد.

ماندانا پس از ازدواج با کمبوجیه باردار شد و شاه این بار خواب دید که از شکم دخترش تاکی رویید که شاخ و برگ‌های آن تمام آسیا را پوشانید. پادشاه ماد، این‌بار هم از مغ‌ها تعبیر خوابش را خواست و آنها اظهار داشتند، تعبیر خوابش آن است که از دخترش ماندانا فرزندی بوجود خواهد آمد که بر آسیا چیره خواهد شد. آژی دهاک به مراتب بیش از خواب اولش به هراس افتاد و از این رو دخترش را به حضور طلبید. دخترش بههمدان نزد وی آمد. پادشاه ماد بر اساس خواب‌هایی که دیده بود، از فرزند دخترش سخت وحشت داشت، پس زادهٔ دخترش را به یکی از بستگانش به نام هارپاگ، که در ضمن وزیر و سپهسالار او نیز بود، سپرد و دستور داد که کوروش را نابود کند. هارپاگ طفل را به خانه آورد و ماجرا را با همسرش در میان گذاشت. در پاسخ به پرسش همسرش راجع به سرنوشت کوروش، هارپاگ پاسخ داد «وی دست به چنین جنایتی نخواهد آلود، چون یکم کودک با او خوشایند است. دوم چون شاه فرزندان زیاد ندارد، دخترش ممکن است جانشین او گردد، در این صورت معلوم است شهبانو با کشندهٔ فرزندش مدارا نخواهد کرد.» پس کوروش را به یکی از چوپان‌های شاه به نام مهرداد (میترادات) داد و از او خواست که وی را به دستور شاه به کوهی در میان جنگل رها کند تا طعمهٔ ددان گردد.

چوپان کودک را به خانه برد. وقتی همسر چوپان به نام سپاکو از موضوع با خبر شد، با ناله و زاری به شوهرش اصرار ورزید که از کشتن کودک خودداری کند و بجای او، فرزند خود را که تازه زاییده و مرده بدنیا آمده بود، در جنگل رها سازد. مهرداد شهامت این کار را نداشت، ولی در پایان نظر همسرش را پذیرفت. پس جسد مرده فرزندش را به مأموران هارپاگ سپرد و خود سرپرستی کوروش را به گردن گرفت.

بازگشت کوروش به دربار [ویرایش]

روزی کوروش که به پسر چوپان معروف بود، با گروهی از فرزندان امیرزادگان بازی می‌کرد. آنها قرار گذاشتند، یک نفر را از میان خود به نام شاه تعیین کنند و کوروش را برای این کار برگزیدند. کوروش هم‌بازی‌های خود را به دسته‌های مختلف بخش کرد و برای هر یک وظیفه‌ای تعیین نمود و دستور داد پسر آرتم بارس را که از شاهزادگان و سالاران درجه اول پادشاه بود و از وی فرمانبرداری نکرده بود، تنبیه کنند. پس از پایان ماجرا، فرزند آرتم بارس به پدر شکایت برد که پسر یک چوپان دستور داده‌است وی را تنبیه کنند. پدرش او را نزد آژی دهاک برد و دادخواهی کرد که فرزند یک چوپان پسر او را تنبیه و بدنش را مضروب کرده‌است. شاه چوپان و کوروش را احضار کرد و از کوروش سوال کرد «تو چگونه جرأت کردی با فرزند کسی که بعد از من دارای بزرگ‌ترین مقام کشوری است، چنین کنی؟» کوروش پاسخ داد: «در این باره حق با من است، زیرا همه آن‌ها مرا به پادشاهی برگزیده بودند و چون او از من فرمانبرداری نکرد، من دستور تنبیه او را دادم، حال اگر شایسته مجازات می‌باشم، اختیار با توست.»

آژی دهاک از دلاوری کوروش و شباهت وی با خودش به اندیشه افتاد. در ضمن بیاد آورد، مدت زمانی که از رویداد رها کردن طفل دخترش به کوه می‌گذرد با سن این کودک برابری می‌کند. بنابراین آرتم بارس را قانع کرد که در این باره دستور لازم را صادر خواهد کرد و او را مرخص کرد. سپس از چوپان دربارهٔ هویت طفل مذکور پرسش‌هایی به عمل آورد. چوپان پاسخ داد «این طفل فرزند من است و مادرش نیز زنده‌است.» اما شاه نتوانست گفته چوپان را قبول کند و دستور داد زیر شکنجه واقعیت امر را از وی جویا شوند. چوپان ناچار به اعتراف شد و حقیقت امر را برای آژی دهاک آشکار کرد و با زاری از او بخشش خواست.

مهمانی آژی دهاک [ویرایش]

آژی دهاک دستور به احضار هارپاگ داد و چون او چوپان را در حضور پادشاه دید، موضوع را حدس زد و در برابر پرسش آژی دهاک که از او پرسید: «با طفل دخترم چه کردی و چگونه او را کشتی؟» پاسخ داد: «پس از آن که طفل را به خانه بردم، تصمیم گرفتم کاری کنم که هم دستور تو را اجرا کرده باشم و هم مرتکب قتل فرزند دخترت نشده باشم.» و ماجرا را به طور کامل نقل نمود.[۱] آژی دهاک چون از ماجرا خبردار گردید، خطاب به هارپاگ گفت «امشب به افتخار زنده بودن و پیدا کردن کوروش جشنی در دربار برپا خواهم کرد. پس تو نیز به خانه برو و خود را برای جشن آماده کن و پسرت را به اینجا بفرست تا با کوروش بازی کند.» هارپاگ چنین کرد. از آنطرف آژی دهاک مغان را به حضور طلبید و در مورد کوروش و خواب‌هایی که قبلاً دیده بود دوباره سوال کرد و نظر آنها را پرسید. مغان به وی گفتند که شاه نباید نگران باشد زیرا رویا به حقیقت پیوسته و کوروش در حین بازی شاه شده‌است پس دیگر جای نگرانی ندارد و قبلاً نیز اتفاق افتاده که رویاها به این صورت تعبیر گردند. شاه از این ماجرا خوشحال شد. شب هنگام هارپاگ خوشحال و بی‌خبر از همه جا به مهمانی آمد. شاه دستور داد تا از گوشت‌هایی که آماده کرده‌اند به هارپاگ بدهند، سپس به هارپاگ گفت «می‌خواهی بدانی که این گوشتهای لذیذ که خوردی چگونه تهیه شده‌اند؟» سپس دستور داد ظرفی را که حاوی سر و دست و پاهای بریده فرزند هارپاگ بود را به وی نشان دهند. هنگامی که مأموران شاه درپوش ظرف را برداشتند هارپاگ سر و دست و پاهای بریده فرزند خود را دید و گرچه به وحشت افتاده بود. خود را کنترل نمود و هیچ تغییری در صورت وی رخ نداد و خطاب به شاه گفت «هرچه شاه انجام دهد همان درست است و ما فرمانبرداریم.» این نتیجه نافرمانی هارپاگ از دستور شاه در کشتن کوروش بود.[۲]

کوروش برای مدتی در دربار آژی دهاک ماند سپس به دستور وی عازم پارس شد. پدر کوروش کمبوجیه یکم و مادرش ماندانا از وی استقبال گرمی به عمل آوردند. کوروش در دربار کمبوجیه یکم خو و اخلاق پارس‌ها و فنون جنگی و نظام پیشرفته آن‌ها را آموخت و با آموزش‌های سختی که سربازان پارس فرامی‌گرفتند، پرورش یافت. بعد از مرگ پدر، وی شاه پارس شد.[۳]

 



:: برچسب‌ها: داستان تولد کوروش در کتاب هرودوت ,
تاریخ : شنبه 17 دی 1390
بازدید : 625
نویسنده : کوروش

 پانته آ زنی بود شوشی که مادی‌ها با خیمه ممتاز برای کوروش گذارده بود .وی از حیث زیبایی همتا نداشت و همسرش آبراداتس بود که شاه آشور او را به سفارت نزد پادشاه باختر فرستاده بود تا عهدنامه ای منعقد سازد.کوروش چون دید شوهر زن غایب است اور ا به دوست صمیمی و مادی خود یعنی آراسپ سپرد تا موقع بازگشت شوهر [پان ته آ] این زن را حفظ کند.آراسپ قبول کرد اما درباره زیبایی این زن نزد کوروش سخن‌ها گفت.کوروش حاضر نشد زن را ببیند و چنین گفت: می ترسم فریفته زیبایی او گشته و زن را به شوهرش پس ندهم.آراسپ مسئول نگهداری این زن شد اما بعد مدتی عاشق شده و نتوانست خودداری کند و به زن تکلیف کرد تا به او دست دهد.پان ته آ چون شوهر خود را دوست می داشت این تکلیف را رد کرد.آراسپ اصرار می کرد و زن دوری.بالاخره پان ته آ با تهدید آراسپ مواجه شد و با وجود آنکه قصد نداشت با گفتن این ماجرا به کوروش میان این دو دوست را به هم بزند ولی کسی را فرستاده و کوروش را باخبر کرد.کوروش، ارته باذ را فرستاد تا آراسپ را ملامت نماید.آراسپ که فهمید کوروش از این قضیه مطلع شده ترسید و پشیمان شد.کوروش چون اندوه آراسپ را دید از تقصیر وی بگذشت.پان ته آ چون خبر رفتن آراسپ را به لیدیه شنید نزد کوروش رفته و گفت که وقتی شوهرم بیاید خواهی دید که برای تو صمیمی تر از آراسپ خواهد بود.کوروش پذیرفت تا رسولی فرستاد وخواستار بازگشت آبراداتاس شد.چون آبراداتاس رمز زن خود را شناخت با دو هزار سپاهی نزد کوروش آمد.چون رسید کوروش امر کرد وی را به خیمه پان ته آ برند.شور و شعف زن و شوهر را حد نبود.پان ته آ از نجابت، خودداری و عطوفت کوروش نزدشوهرش صحبت کرد و از آبراداتاس خواست نسبت به کوروش همان حسیات را بپرورد که کوروش نسبت به او پرورد.آبراداتاس در ساخت ارابه داس دار به کوروش کمک کرد.ارابه آبراداتاس دارای چهار مال بند و هشت اسب بسته بود.کم کم عازم نبرد بود که پان ته آ آمد.کلاه خودی از طلا-بازوبند و یاره هایی از همان فلز –قبایی ارغوانی که از پایین چین می خورد و یک پر کلاه لعل فام به همسرش تقدیم کرد.آبراداتاس در حیرت شد .پان ته آ اسلحه را به دست خود بر تن شوهرش پوشید در حالیکه سعی می کرد اشک هایش را پنهان کند.چون آبراداتاس خواست سوار اسب شود پان ته آ گفت:اگر زنانی هستند که شوهرشان را بیش از خودشان دوست دارند من گمان می کنم که یکی از آنها باشم.در ادامه حرف هایش گفت:وقتی که من اسیر و از آن کوروش شدم نه فقط او نخواست مرا برده خود بداند یا مرا با شرایط شرم آوری آزاد کند بلکه مرا برای تو حفظ کرد مثل اینکه زن برادر او باشم.چون آراسپ رفت، من به کوروش وعده دادم که اگر اجازه دهد تو را بخواهم تا بیایی و برای او متحدی با وفاتر و مفید تر از آراسپ باشی.آبراداتاس چون اینها را شنید دست بر سر همسرش گذاشت و رو به آسمان کرده، گفت:خدایا چنان کن من شوهری باشم لایق پان ته آ و دوستی درخور کوروش که با ما مردانه رفتار کرد.پس سوار شد و ارابه ران در را بست.پان ته آ که دیگر نمی توانس شوهرش را ببوسد چند با ارابه را بوسید .ارابه کم کم دور شد و پان ته آ ازعقب آن به راه افتاد.آبراداتاس فریاد می زد:پان ته آ دل قوی دار.خواجه سرایان و زنان پان ته آ را به چادر بردند.عاقبت آبراداتاس در نبرد با مصری‌ها کشته شد .به کوروش خبر مرگ این مرد بزرگ را داده و اعلام کردن همسرش جسد او را یافته و به کنار رود پاکتول برده و خدمه‌ها مشغول کندن قبر هستند.کوروش دست بر ران خود زد و با هزار سوار به محل مزبور رفت.پان ته آ روی خاک نشسته و سر آبراداتاس را روی زانو گرفته و بهترین لباس شوهرش را بر جسد پوشانده بود و اشک می ریخت.کوروش چون رسید و جسد را دید گفت:افسوس ای دوست خوب و با وفا ما را گذاشتی و درگذشتی.پس دست مرده را گرفت اما این دست در دست کوروش بماند زیرا یک مصری آن را تبر از بدن جدا کرده بود.پان ته آ دست را از کوروش گرفته، بوسید و به ساعد چسباند.کوروش بی اندازه متاسف بود و آنجا را ترک کرد در حالیکه یارانش بهترین زینت‌ها را برای جسد آورده بودند.پان ته آ خواجه‌ها را به این بهانه که می خواهد تنها برای شوهرش زاری کند دور کرد.فقط دایه اش را نگاه داشت و به او گفت:پس از اینکه من مردم جسد من و شوهرم را در یک قالی بپوش .دایه هر چه کرد نتوانست او را از خودکشی بازدارد.پان ته آ خنجری که با خود داشت را بر کشید و ضربتی به خود زد و سر بر سینه شوهرش گذاشته و جان تسلیم کرد.خواجه‌های پان ته آ چون مطلع شدند هر سه خنجرها را کشیده و انتحار کردند.چون کوروش مطلع شد مراسم دفن باشکوهی برای آن زن و شهر به عمل آورد و مقبره وسیعی برای آنان ساخت.گویند این مقبره هنوز پابرجاست و بر ستونی نام این زن و شوهر به زبان سریانی حک شده.بر روی کتیبه نوشته:حاملین عصای سلطنت.

جستارهای وابسته



:: برچسب‌ها: پانته وکورش بزرگ ,
تاریخ : شنبه 17 دی 1390
بازدید : 14468
نویسنده : کوروش

 از میان پادشاهان قدیم گشتاسب کسی است که نام او بیشتر از همه در ادبیات پارسی میانهذکر شده‌است. وی پسر و جانشین لهراسپ بود. در دین‌کرد آمده‌است که زرتشت در سی سالگی نخستین الهام را از اهورامزدا دریافت. ده سال بعد هفتمین وحی بر او صورت گرفت و گشتاسب در همین هنگام دین زرتشت را از او پذیرفت. بزرگترین لشکرکشی این پادشاه جنگ‌هایی بود که با ارجاسپ پادشاه خیونان کرد. سپاه ارجاسپ از چینیان و دیگر اقوام خارجی ترکیب شده‌بود. جنگ های سخت با این پادشاه سرانجام به پیروزی گشتاسب و دین زرتشت پایان یافت. بنابر روایت بندهش نبرد قطعی میان ویشتاسب و ارجاسپ در کوه کومس واقع در گرگان رخ داد. بعد از پیروزی گشتاسب پادشاهان بزرگ را به دین نو خواند و برای هر یک نسخه‌ای از کتاب اوستا همراه یکی از مغان فرستاد تا آنان‌را به دین زرتشت رهبری کنند. [۴]

گشتاسب بنابر روایات ملی 

 

دربارهٔ ویشتاسپ (بشتاسب، بشتاسف، گشتاسپ) طبری، مسعودی، دینوری، حمزه اصفهانی، ابوریحان بیرونی، مطهر بن طاهر مقدسی،ثعالبی، دقیقی، فردوسی و ابن بلخی روایاتی نقل کرده‌اند. چون سی سال از سلطنت گشتاسپ گذشت زرتشت از آذربایجان به دربار او رفت و دین جدید را در آنجا اظهار کرد و کتاب موسوم به اوستا که با خط زرین بر روی دوازده هزار پوست گاو نر نوشته شده‌بود، بر پادشاه عرضه کرد.

گشتاسپ‌شاه دین زرتشت را پذیرفت و آتشکده‌ها بنا کرد. بعد داستان واقعهٔ جنگ ارجاسپ پادشاه توران پیش می‌آید. ارجاسپ بر کشور گشتاسپ حمله‌ور شد. گشتاسپ برای دفاع، مردانی چون جاماسپ (داماد زرتشت)، زریر برادر خویش و دو پسرش بستور و اسفندیار(سپندیاذ) را داشت. تورانیان بر اثر پهلوانی‌های اسفندیار شکست داده شدند ولی گشتاسپ بر اثر افتخاراتی که نصیب فرزندش اسفندیار شده بود بر او رشک برد و او را به جنگ رستم گسیل کرد. در این جنگ اسفندیار به دست رستم کشته شد. [۵]

در شاهنامه فردوسی چهره گشتاسب بکلی با آنچه در اوستا میبینیم ناسازگار است. در حماسه فردوسی گشتاسب شاهی خودکامه و ستمگر است که نمی‌تواند از ایران در برابر تاخت و تاز تورانیان پدافند کند و به سیستان می‌گریزد. اینگونه که پیداست دو روایت درباره گشتاسب‌شاه در دست بوده‌است. یکی روایت موبدان زرتشتی و دیگری روایتی از زندگی و کارکرد گشتاسب در میان مردم ایران. همین روایت دوم است که در شاهنامه بازتاب یافته‌است.[۶] در منابع قدیمی، آبادسازی منطقه تالش گشتاسبی را به گشتاسب‌شاه نسبت داده‌اند.[۷]

نظریه یکی پنداشتن گشتاسپ کیانی با گشتاسپ پدر داریوش هخامنش

 

 

 

 

 


تاریخ : شنبه 17 دی 1390
بازدید : 717
نویسنده : کوروش

 سخنان زرتشت

 

- جهان به آن نیرزد که پریشان کنی دلی را.

 

- فرو رفتن در غم و اندوه هیچ کس را در دین مومن نمی سازد.

 

- کار نیکی که برای دیگران انجام می دهید، وظیفه نیست بلکه یک نوع لذت است که برای شما سلامتی و آرامش خاطر به ارمغان می آورد.

 

- بهترین زندگی برای کسانی است که نیک بیاندیشند وپارسایی را سرلوحه زندگی خود کنند.

 

- شریف ترین دل ها، دلی است که اندیشه آزار کسان در آن نباشد.

 

- خوشبختی از آن کسی است که در پی خوشبختی دیگران باشد.

 

- هر عمل بزرگ از فکر بزرگ سرچشمه می گیرد.

 

- نیکی و سود حویش را در زیان دیگر کسان مخواه.

 

- آن چه را که می شنوید با عقل سلیم و منش پاک و روشن بسنجید و آن گاه بپذیرید.

 

- نیک می دانم که هیچ نیایشی نیست که از جان و دل برآید و بی پاسخ بماند.

 

- اگر می خواهی با خداوند یکی شوی،نگاهی به پیرامونت بینداز و به اندرون خود بنگر.

 

- زننده ترین حیواناتی که من تا کنون دیده ام چاپلوسانند، آنها از دوست داشتن سر در نمی آورند و فقط تقلید عاشق شدن را می کنند.

 

- تنهایی می تواند قابلهء زادن اندیشه ای بزرگ باشد،اما جایی می توانی به تنهاییت اطمینان کنی که اندیشه ی نیک، در آنجا خانه ساخته باشد.

 

- همسایه ی خود را مانند خود دوست بدار،اما ابتدا خویش را دوست تر بدار چرا که انسانی که به خود احترام گذاشت،به خالق خویش احترام گذارده است.

 

- حسن بلند پروازی در آن است که انسان را پر جنب و جوش نگه می دارد،اما اگر این بلند پروازی باعث گردد که انسان از واقعیت های روزمره دور بماند،آن دیگر بلندپروازی نیست بلکه کوته نظری است.

 

- برای آدمی در زندگی،هیچ خیری بالاتر از پاکیزگی نیست.این پاکیزگی همان است که از قانون اهورمزدا به دست می آید، و پاکی و پاکیزگی قانون دین من است.

 

- خدای زرتشت بخشایشگر و پر جوشش است پس از کسی که میبخشد،نباید ترسید،تنها چیزی که باید از آن ترسید همان «ترس» است.

 



:: برچسب‌ها: سخنان حضرت زرتشت ,
تاریخ : شنبه 17 دی 1390
بازدید : 591
نویسنده : کوروش

 ویل دورانت می نویسد: باید گفت که جلوهً اخلاقی دین زرتشت عالی تر وشگفت انگیز تر از جنبهً دینی و الهی آن است. این چنین بینشی به زندگی روزانهً آدمی شرافت وانگیزه ای می بخشد...انسان برابر آموزش های زرتشت، همچون پیاده در صحنهً شطرنج نیست که در جنگِ جهانگیر دایمی بدون ارادهً خود در حرکت باشد بلکه آزادی اراده دارد، چه اهورامزدا خواسته است که هرانسان شخصیت مستقلی داشته باشد، با فکر واندیشهً خود کار کند وبا کمال آزادی در راه رستگاری و روشنایی گام نهند. از این طرز تصور کلی، قانون مفصل و در عین حال ساده ای به وجود آمد که بر این قاعدهً طلایی تکیه داشت که  " تنها کسی خوب است که آنچه را برخود روا نمی دارد بردیگران نیز روا ندارد" به گفتهً اوستا، انسان سه وظیفه دارد:

 یکی آنکه دشمن خود را دوست کند،

دیگر آنکه آدمِ پلید را پاکیزه سازد،

 سوم آنکه نادان را دانا گرداند.

 بزرگترین سرمایه پارسایی است و پس از آن شرف و درستی در کردار وگفتار نیک است.

 



:: برچسب‌ها: اموزش اخلاقی ,
تاریخ : شنبه 17 دی 1390
بازدید : 712
نویسنده : کوروش

 از همان روزگاران کهن که جهانیان با گاتها و پیام خردمندانه  آن آِشنا شدند، همواره آنرا ستوده اند! کمتر جایی مشاهده شده  است که کسی توانسته باشد حتی انتقادی به کلام گاتها  و زرتشت داشته باشد. با هم نگاههای بزرگان جهان را مرور می کنیم:

 

ویلی دورانت: دین زرتشت، دینی با فروشکوه  بود که همچون دیگر  دینها که سرشار از درونمایه خونریزی و بت‌پرستی و خرافه‌گرایی بودند، روی خوشی با این ناشایستها نداشت و پاک و پاکیزه بود. زردشت این دستور طلایی را داده است که آنچه را برخود نمی‌پسندی، بردیگران روا مدار. خویشکاری هرکسی سه سویه است: 1- با دشمن چنان رفتار کن  که دوست گردد. 2- بدجنس را به راستی و درستی رهبری و راهنمایی کن و نادان را به دانایی.3- و سومین بخش آن است که بزرگترین برتری، پارسایی و پرهیزکاری است و پس از آن راستگویی وراست کرداری.

 

سرپرسی سایکس: از دید من بسیار دشوار است که بتوان کسی را یافت که بتواند آموزشهایی بالاتر از آموزشهای زرتشت  برای مردم پیداکند. سروده‌ های این مرد بزرگ بی گمان جاویدند و هیچگاه گرد سالها برچهره‌اش نخواهد نشست که آنرا پنهان دارد.

ارزش سروده‌های زرتشت در پاکدلی گوینده و راستی بنیادینی است که اوسخت باور داشته است.

نیچه: زردشت بزرگترین پیامبر هوشمند و تیزهوشی است که پایه‌های گسترده اندیشه سازنده و مردمیش تاکنون برای باختر استوارترین ستون زندگی بوده است. اندیشه زردشت آموزشهای بزرگی برای نیک زندگی کردن، نیک در پیوند بودن، نیک‌‌رفتار داشتن ونیک سخن گفتن و بالاتر از همه، چگونه ارج و ارزش نهی به دیگران است. او هیچگاه در هیچ سخنش از به کاربردن پی‌درپی «راستی و درستی‌» خودداری نکرده وپیوسته همه مردم را بدین سو خوانده است.

در سخن زردشت، شکوهی یافت میشود که در کمتر سخنی میتوان یافت.

هرتسفیلد: پشتکار و کوششهای خستگی‌ناپذیر، از فروزه‌های درخشان ایرانیان می‌باشد که برپایه راستی و درستی استوار شده است که همه آنها پرتوی از آیین شکوهمند و پرفروغ زردشت است.

 

وتین آمریکایی: زردشت از همه نگرها ستودنی است. سه سخن رسا و روان و شکوهمند او: پندار نیک –گفتار نیک- کردار نیک، پایه و بنیاد همه دینها ست و هیچ خردمندی نتوانسته است چیزی بر آن بیفزاید.

 

هرتل: از لا به لای گاتها به خوبی روشن میشود که یک مرد تیزهوش و هوشمند، پرتلاش، نیک‌خواه، خیراندیش، مهربان، مهرورز، مهرجو، پاکدل، نیک‌کنش، سخن می‌گوید که با خرد راست است  و با دیگران نیز از روی راستی سخن می‌گوید.

زردشت به هواداری از راستی و درستی و فروزه‌های نیک سر برافراشت و آسودگی و آسایش را برای مردم آرزو کرد. منش او در پایه بلندی و برفراز دانایی ساخته شده و دور از هرگونه سستی و زبونی که بیشتر مردم به آن دچارند، استوار گشته است. او از خونریزی و آزار، زبونی و خواری، بردگی و پستی و از آیین اهریمنان سخت رویگردان بود و با آنها پیکار میکرد.

 

پروفسور میه: فروزه‌های ایرانیان باستان ستایش آمیزند. ولی باید دانست که انگیزه‌ آنها ، آموزشهای نیک خواهانه و مردمی زردشت میباشد.

زردشت از منشی والا برخوردار بود که توانست بر دل مردم رخنه نماید وآنها را به سوی خود و آفریدگار مهربان و نیک خواهش بکشاند.

ولتر: زردشت پیوند خود را با اهورا مزدا بیشتر برپایه دوستی استوار کرده بود. او از خدای خود یاری و پشتیبانی می خواست، آنگونه که دوستی از دوست خود میخواهد. او در فروتنی به اهورامزدا، پاکدل و یکرنگ بود.

 

جکسون: بودا و کنفوسیوس و سقراط که جویندگان نور و فروغ و روشنایی بودند. از پایه‌هایی بلند و سرکشیده برخوردار بودند، ولی باید پذیرفت که زردشت از همه آنها بالاتر و والاتر وارزشمندتر بود. او بی گمان یکی از آموزگاران بزرگ خاوربه شمار میآید.

 

پروفسور شدرخاور شناس سرشناس و بلندآوازه آلمانی: دوهزارسال است که میان ‏آفریدگار و آفریده یک شکاف بزرگ و ژرفی در مغز ما باختریان یافت میشود که هیچگاه نتوانسته‌اند آنرا از میان بردارند. آفریدگاری پاک، اشویی شکوهمند و والا و این سو، آدمی بیچاره، زبون، پست، خوار، گناهکار و نیازمند مهر و آمرزش که آفریده نام دارد . تنها گاهی بوده‌اند خردمندانی که کوشیده‌اند به گونه‌ای این شکاف را که امید پرکردنش را هرگز نداشتند، بجهند. کوشش این گروه از اندیشمندان به بینشمندی پایان یافته است. در بینشمندی تلا ش میشود  تنش میان آفریده و آفریدگار از میان برداشته شود.

شکوهمندی آیین زردشت در این است که هیچگاه چنین شکافی در آن یافت نمی شود و دربرخورد او با اهورامزدا نمیتوان جای تهی دید. گفتار زردشت از یک والایی شگفت انگیز و ستایش آمیز بینشمندی برخوردار است. او جدایی میان آفریدگار و آفریده را چنان از میان برداشته است که در همان زمان  که آدمی با اهورامزدا به سخن می نشیند و برای او شکوهی میپندارد که میتواند او را از خدایش  دور نماید، بسیار به او نزدیک است. زیرا سخن گفتن با او بمانند گفتگوی دو دوست است که هردو با هم سخن را رهبری می‌کنند. بنابراین وارون اندیشه ما باختر نشینان، میان آفریدگار و آفریده در آیین زرتشت، هیچگونه شکافی به چشم نمیخورد.

در آیین زرتشت خدا دور از آدمی و برون از نیروی او و توانایی آگاهی او و دور از جهان هستی نیست. آفریده به سادگی اورا در ژرفنای زندگی روزانه خود مییابد و می‌بیند.

هوشمندی و هوشیاری و دانایی و فرزانگی زرتشت آن است که از ‏آفریدگار،  چیزی شگفت آمیز نساخته است تا آدمی  اورا از خرد دور ببیند و دسترسی به اورا با آه و ناله و زاری و لابه و یا با ستایشهای زبونانه و نیایشهای پستی آمیز و همراه  خواری و سرسپردگی دریابد. همین کار خود شکوه والایی و خردمندی زردشت را نشان میدهد.

 

پروفسور میلز: پیام و سخن زرتشت از ارزشی شکوهمند و والا و دلنشین برخوردار است. خود او دارای آنچنان منشی نیرومند و نهادی توانا ورفتاری استوار بود که توانست سخنانی تا این اندازه شیوا و گیرا و مردمی برزبان روان سازد و به دنباله آن شاه توانایی چون گشتاسب را به خود فریفته نماید.

 

بارتولومه: نوآوری زرتشت که بسیار ستایش آمیز میباشد، در آن است که به جای خدایان بیشماری که(در ایران آن زمان) یافت میشد و دربرابر بت‌پرستی بت‌پرستان (در نزد برخی ملت های غیر ایرانی ) ، یک آفریننده دانا یا اهورامزدا را جانشین کرد و از او خوبی و خوشی مردمان را درخواست نمود.

 

مارتین هوگ خاورشناس آلمانی: آیین زرتشت، کیش یکتا پرستی است که هیچ دینی دیگر از دیدگاه پاکی و آراستگی و مهر و راستی به پایه آن نمی رسد. این دین به راستی ناب‌ترین و پاکترین دینهاست.

 

هومباخ: درگاتها این سروده‌ی باشکوه زردشت، یک آفریدگار یافت میشود که اهورامزدای نیک خواه و خیراندیش است. آموزش های او برترین آموزشهای نیک و برجسته درراه یک زندگی پاک و آراسته و درست و شایسته است که بازده‌های درخشان آن نیک آشکار میباشد.

اورا میتوان یک استاد مهر و پاکدلی خواند  که جز درراه راستی و درستی گام ننهاد و از اهورامزدا جز خوشبختی مردمان روی زمین را نخواست.

گوته: دانشمند بلند آوازه آلمانی، سخت فریفته گفتار و سروده‌های زرتشت بود و اورا مردی بسیار بزرگ و نوشته‌هایش را شکوهمند بازنمود کرده است. گوته، زرتشت را خردمندی به شمار میآورد که جهان خرد کمتر همانند اورا به خود دیده است. او در همه جا از کسی نام می‌برد که هماره دراندیشه خوشبختی و آسایش مردم بوده است و جز راستی و پاکدلی سخن نگفته است.

 

نیبرگ: زردشت بی گمان بالاتر و برتر ازیک پیمبر بوده که چنین سخنان شکوهمند و برجسته‌ای را برزبان روان کرده و با خردمندی وبینش گسترده، آموزش مهرورزی وبرادری و دوستی داده وبرنهاد راستی ودرستی تکیه نموده و آنهارا راهنمای مردمان نموده است.

 

میله فرانسوی: زرتشت هم در راه پالایش اندیشه آدمی و هم سازندگی جهانی که در آن زیست می‌کند،گام برداشت . او هم با قربانی کردن چهارپایان به پیکار برخاست و آنرا کاری ناشایست و ناپسند به شمار آورد وبا توانگران و گروه سرمایه دار جنگید و در راه آزادی نیروها و آدمیان تلاش کرد.

او بزرگتر از آن است که بتوان درباره اش به گفتگو نشست.

 

رودلف: با آنکه زرتشت از گروه توانگران و برجستگان بوده ولی با این رو هیچ‌گاه از هواداری تنگدستان و مردمان نیازمند و هم چنین کشاورزان و رمه‌داران دست نکشید و پشتیبان سرسخت آنان بود. سخن او دلنشین و سرشار از راه  و روش مردمی است.

 

توماس هاید: این نویسنده بزرگ انگلیسی درباره زرتشت می گوید: که در آن منش او را سخت می‌ستاید و اورا اندیشمندی بزرگ به شمار میآورد. او مینویسد که خداوند زرتشت را برای مردم ایران برگزید، زیرا ایرانیان از یک آگاهی بزرگی درباره خداوند برخوردار بودند. این مردم با خرد، سزاوار مرد خردمندی چون زردشت بودند.

 

مولتون: پیام زرتشت، چیزی جز آوای برادری، برابری و مردمی و آزادی نبود. او یک آموزگار ارزنده‌ای بود که جز به آموزش مردمی نمی اندیشید. این فرزانگی و خرد به آشکارایی در همه سروده های ارزشمند او به چشم میخورد.

زردشت میکوشید آدمیان را به راه راست رهبری نماید و راه راست جویان را به شنیدن پیام بزرگش آشنا و دلبسته نماید و نشان دهد که پیروی از آن زندگی جاوید را فراهم میآورد.

زرتشت چون دیگران راه و روش و رسم آیین افسونگری و جادوگری وبیهوده‌گویی برای فریب مردم را نداشت وخودرا پیشوای دینی نمی‌دانست که با جهان ناشناخته در پیوند است . همه آوا و پیام او، آوای مردمی و آزادی و راستی بود که دردیگر آیینها چندان به چشم نمی‌خورد.

 

التهیم: سروده‌هایی به این ژرفنایی واستادی و با روانی بی‌همانند دراین دوران تنها از کسانی برمیآید که نیک پرورش یافته باشند و از خانوادة‌ نژاده‌ای باشند که از آموزش و پرورش نیک برخوردار باشند. سرودهای زرتشت از یک مایه بنیادین بینشمندی و ادبی کم مانند بهره‌ور است  که با دوران هند و اروپایی پیوندی ناگسستنی دارند. بی پروا میتوان گفت که درونمایه گاتها از یک گفتار جهان برین برخوردار است که به اندیشه این مرد بزرگ رخنه کرده و درآن جای گرفته است. زرتشت اندیشمندی یکتا و بی‌همتا و درشناسایی و روشن‌نگری بسیار برجسته و والا بود. از این رو پیشوای بی چون وچرای کسانی شد که با ژرف‌بینی و ژرف نگری به جهان نگریستند و پایه‌گزار بینشمندی شدند.

 

ولتر: این نویسنده سرشناس و بلند آوازه فرانسوی درنیمه سده هیجدهم به ستایش زرتشت پرداخت و نوشت که او مردی والا و آزاده بود که سده‌ها پیش از میلاد مسیح (آغاز سال میلادی) به ساختن اندیشه‌ها و سازگار کردن مردم با هم و استوار نمودن پیوندهای مردمی دست زد. او اندیشمندی راستگو، راست‌کردار و پاکدل بودکه جز به نیکی و خوشبختی مردمان نمی‌اندیشید و جز به راه راست رهبری نمیکرد. او هیچ‌گاه برای سودجویی گام برنمی‌داشت  و هماره از یزدان خود راه خوشبختی و پاکی و نیکخواهی را برای مردمان و برای گمراهان درخواست میکرد. ژرف بینی و روشن‌نگری او از لابه لای همه سروده‌هایش بخوبی آشکار شد. او مردی بسیار بزرگ بود باید گفت بسیار بزرگتر از آنچه که شاید ما بیندیشیم.

 

لومل: اندیشه زرتشت از یک فلسفه والای نیک کنشی و نیک سرشتی برخوردار است تا دینی. گاتها از آنچنان ژرفی اندیشه‌ای توانا و از هنر ستایش‌آمیز شیوایی و روانی و رسایی سخن برخوردارند که نمیتوان با هیچ چیز دیگر همانند و برابر کرد و به سنجیدن پرداخت. زرتشت از یک پرورش بنیادین نیک‌کنشی بهره ور بود که در سروده‌های دلنشین به خوبی به چشم می‌خورد. از این رو اورا بالاتر و والاتر از همه دیگران نشان میدهد.

زردشت یکتاپرستی فرازمند و بلند پایه بودکه ارزش فراوان به رمه و گله میگذاشت و از ته دل آنها را دوست میداشت. از این رو هیچگاه نمیخواست که آنها را برای خدایی که نیاز ندارد قربانی کنند. او با سرسختی با آیین قربانی کردن، دشمنی می‌ورزید و نبرد میکرد.

مزدا درسخن زردشت در چم دانا می‌باشد ومزداپرستی درچم ستایش دانایی و خرد است. او درست کردن خدارا به گونه آدمیان در اندیشه ها از میان برداشت. درسخن او شکوه آ‏فریدگار هماره با ژرف‌ترین شیوه آشکار است. او هیچگاه با آه و ناله و زاری و لابه با اهورا مزدا به سخن ننشسته است و خود را خوار و پست و بیچاره نشان نداده است. درآیین زردشت، پاکی و پارسایی وباور برای خودنمایی و فریب  نیست. هرکس باید منش و کردار نیک و شایسته داشته باشد و آنها را نشان دهد. هرکس باید درخود دگرگونی بنیادین پدیدآورد تا روان پاک و کردار نیک خودرا بتواند پیشکش اهورامزدا نماید.

بروز شهریور ایزد از ماه اردی بهشت 3743 زرتشتی

 



:: برچسب‌ها: بزرگان جهان درباره ی اشو زرتشت چه می گویند ,

به وبلاگ من خوش آمدید

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دین حضرت زرتشت به باز خواهد گشت و آدرس hazrtezarathustra.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وبلاگ:
 

بازدید امروز : 7
بازدید دیروز : 8
بازدید هفته : 277
بازدید ماه : 1422
بازدید کل : 340035
تعداد مطالب : 265
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

RSS

Powered By
loxblog.Com